چند روز پیش با امید درباره باور ما ایرانی ها مبنی بر نخبگی و هوشمندی مان صحبت می کردیم و اینکه چرا ما همچین باوری را بصورت ملی در ذهن داریم در حالیکه آثار این هوش کمتر در ایران ملموس است. مثلاً ما عادت داریم در تهران هر روز با اتومبیل شخصی ساعت ها در ترافیک بشینیم و روزنامه بخونیم و دود بدیم تو حلقمون! ودیگه باورکردیم که مشکل ترافیک تهران حل شدنی نیست!! اگه نیم نگاهی به اطراف بندازیم، هر کدوم از ما کلی مساله پیش پا افتاده می بینیم که به خاطرشون کلی مشکلات گریبون مردم رو گرفته و کسی نیست اونا رو حل کنه .
وقتی به این آلمانیا نگاه می کنم، بعضی وقتا واقعاً شگفت زده می شم از اینکه اینا با این که ملتی باهوش - مثل ما ایرونی ها- نیستن (و اساساً خیلی هم خِنگ و عقب مونده هستن!!!) اما برای هم مشکلی یه چیزی ابداع کردن. مثلاً چند روز پیش یه دوچرخه مخصوص حمل نامه های اداری دیدم که خیلی برام جالب بود، کلی امکانات ویژه برای جلوگیری از رسیدن رطوبت به نامه ها روش تعبیه شده بود و حتی جک ویژه ای داشت که باعث می شد دوچرخه موقع توقف کاملاً عمود باشه تا چیزی از توی سبدش نریزه و کلی چیزای دیگه...
و یا مثلاً اینا با همه خنگی شون، فکرشون به این رسیده که بعضی از آدما توی یک جامعه معلولیت جسمی دارن و به همین خاطر همه چیزاشون رو جوری طراحی می کنن که همه (حتی کسانی که معلولیت های جدی دارن) بتونن از امکانات استفاده کنن، یکی از این چیزا چراغ های راهنمای سر چهار راه ها برای عابر هاست. این چراغ ها اتوماتیک نیستن و فقط در صورتی برای عابر سبز می شن که یک نفر دکمه روی ستون رو فشار بده، اما نکته جالبش اینه که اگه دستتون رو روی این دکمه نگه دارین به محض سبز شدن چراغ، این دکمه شروع می کنه به لرزیدن (مثل ویبره موبایل) و حالا فکرشو کن این چه امکان ساده و در عین حال مفیدی رو به یک نابینا میده تا محیط رو بهتر بشناسه و راهشو پیدا کنه.
خلاصه هر چی از هوش سرشار ماایرونی ها و نا هوشمندی این آلمانیا بگم کم گفتم!
۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه
می نویسم تا لذت ببرم...
امروز بعد از نزدیک به 4 ماه که اصلاً فرصتی برای گذاشتن پست جدید نداشتتم، وبلاگم را باز کردم. نمی توانم ننویسم. انگار این نوشتن نوعی ورزشه برای ذهن!.
مخصوصاً خواندن وبلاگ های دوستان هم آدم رو قلقلک می کنه که بشینه پای نوشتن.
اینه که از امروز می خوام بنویسم، نه اینکه فقط باشم. می نویسم تا لذت ببرم.
مخصوصاً خواندن وبلاگ های دوستان هم آدم رو قلقلک می کنه که بشینه پای نوشتن.
اینه که از امروز می خوام بنویسم، نه اینکه فقط باشم. می نویسم تا لذت ببرم.
اشتراک در:
پستها (Atom)