۱۳۸۸ فروردین ۶, پنجشنبه

مصاحبه با بیژن فرهنگ دره شوری

دره شوری را یک بار در ساله ۸۱ وقتی‌ برای نمونه برداری برای پروژه فوق لیسانس به جنوب ایران رفته بودم ملاقات کردم، ساعتی‌ با او حرف زدم، و دردهای خفته در دلش را شنیدم، همانجا آرزو کردم که کاش میشد روزگاری با در کنار این انسان کار کنم، و از او چیز یاد بگیرم. امروز که این مصاحبه را خواندم، دلم نیامد تنها خوانده باشم.
مصاحبه با بیژن فرهنگ دره شوری، مؤسس اولین ژئوپارک ایران در جزیره قشم

پریسا خلف بیگی(http://zistban.blogfa.com)
عکس: سرباز زمین (http://earthsoldier.blogfa.com/post-192.aspx)


- از کجا شروع کنیم آقای مهندس؟
به من دره شوری بگویید کافی است ،مهندس مال خودتان…
- پس با اجازه شما از آخرین فعالیتتان شروع می کنم یعنی تاسیس ژئوپارک در قشم…
- چطور شد که به قشم رفتید و تصمیم گرفتید آنجا را به ژئوپارک تبدیل کنید؟
این ۷ سال که در مورد آن میپرسید جزء دوران آوارگی من است دوران کار رسمی من از ۵۰ تا ۷۶ در سازمان محیط زیست بود که داستان مفصلی دارد اما من وقتی به قشم رفتم حتی اسم ژئو پارک را هم نشنیده بودم در ایران و خاورمیانه اصلا ژئوپارکی وجود نداشت من کار شناسایی جزیره راطبق در خواست آقای انوار مدیر عامل سازمان منطقه آزاد قشم شروع کردم.
- شناسایی چگونه بود وچند سال طول کشید؟
از نظر من شناسائی کاری است که هرگز پایانی ندارد.تو باید دائم بگردی، نگاه و یادداشت کنی،اشتباهات خودت را تصحیح کنی ، آدم جدید دعوت کنی، بحث جدید کنی با دید مختلف به کار نگاه کنی.من تصمیم گرفتم قسمت غربی جزیره را که ده و روستا و قنات و مالکیت نداشت و بنابراین مخالفت محلی وجود نداشت ،حفاظت کنیم، با شورا ها در روستا های همسایه پارکی که در ذهن داشتم با مردم صحبت کردم توضیح دادم که چه قصدی دارم گفتم بیایید اینجا را حفاظت کنیم گیاهان، پرندگان و سنگ آن را حفظ کنیم ،همه موافقت کردند، یک دلیل این بود که در قشم آب شیرین خیلی مهم است،آنها معتقد بودند اگر گیاهان و کوهها حفظ شوند باران مختصری که میبارد در زمین نفوذ میکند ، در ضمن آنها هم مثل هرآدم خوب دیگری سرزمینشان را دوست دارند .
-چطور محدوده منطقه را تایین کردید؟
مرز منطقه را همراه با شوراهای روستا انتخاب کردیم هر قسمت از مرز که از کنار دهی رد می شد با حمایت و مشورت مردم انتخاب میشد و در آخر مرز نهایی را به تایید منطقه آزاد قشم رساندیم.
-شما شخصا بدون وابستگی به جایی با کمک مردم محلی شروع کردید به تبدیل آنجا به یک پارک ملی چطور در آخر آنجا تبدیل به ژئوپارک شد ؟
وقتی مراحل کار به پایان رسید برای اعلام رسمی پارک ملی تردید کردم چون بر اساس قانون مالکیت پارک های ملی با سازمان محیط زیست است، در همین زمان از طرف زمین شناسان متوجه شدم کنفرانسی در پکن در مورد ژئوپارک های جهان برگزار میشود،در این کنفرانس شرکت کردم ،پس از جمع آوری اطلاعات در مورد ژ‍ئوپارک متوجه شدم قشم به دلیل گنبد نمکی ،غارهای متعدد و پدیده های زمین شناسی عجیب و غریب در سراسر جزیره باید تبدیل به ژئوپارک شود
-حفاظت از ژئوپارک ها چگونه است؟
در همه دنیا بودجه زیادی برای آن میگذارند،بودجه ملی، یونسکو هم خیلی کمک میکند، من از‍‍‍‍‍‍‍‍ ‍‍‍ژئوپارک های متعدد بازدید کردم وعکس گرفتم، پیاده رو های مخصوصی از پارکینگ تا سر کوه ساخته اند که ۱۰ تا ۱۵ سانتی متر از زمین فاصله دارند و تخته کوبی شده اند،هیچ کس پایش را روی هیچ گیاهی نمی گذارد،دو طرف تخته ها طناب کشیده اند و بازدید کننده در مسیر مشخصی حرکت می کند .
- مراحل کار وقتی از چین برگشتید چگونه بود؟
وقتی برگشتم تصمیم گرفتم کار را شروع کنم ،مراحل تصویب را از چینی ها و نماینده یونسکو پرسیده بودم و در کتابی هم که به من داده بودند به ترتیب نوشته شده بود، بعضی گزارش ها مثلا گزارش پرنده را میتوانستم بنویسم،ولی یونسکو مرا به عنوان پرنده شناس نمیشناخت اما درک اسکات را میشناخت،از اودرخواست کردم به قشم آمد و گزارش پرنده را نوشت، از روی عکس های من ۱۸ گونه جدید برای قشم شناسائی کرد که خودش ندیده بود،گزارش اسکات خیلی کامل بود وبه یونسکو فرستادیم.
در مورد باستان شناسی با اسکات مشورت کردم تصمیم گرفتم صبر کنم، او با من تماس گرفت آدرس و تلفن پروفسور پاتس را به من داد، او فارغ التحصیل هاروارد، شاگرد اول در ۱۹۸۰ و استرالیایی بود، آقای انوار مدیر عامل منطقه آزاد ازاو دعوت کرد به قشم بیایند، وی تنها هزینه هتل و غذا مهمان ما بود
- خرابه ها مربوط به چند سال پیش بود؟
دو تا از آنها متعلق به دوره ساسانی تخمین زده شد ویکی پارتی،دو کوره ذوب آهن با قدمت بیش ازهزار سال پیدا کردیم ،گزارش باستان شناسی تهیه و به دفتر یونسکو فرستاده شد.
- گزارش بعدی چه بود؟
زمین شناسی ، توسط خانم پروفسورسوزان ترنر،استاد دانشگاه سیدنی تهیه شد، وی روزی پانصد دلار پول گرفت،و آقای انوار قبول کردند، ده روز مهمان ما بودند سرانجام گزارش زمین شناسی بعد از محیط زیست به یونسکو ارسال شد
-از ایران چه کسانی از نظر علمی حمایت کردند؟
بخش زمین شناسی دانشگاه شیراز،چند سال بود که با دانشگاه چارلزاز کشور چک همکاری میکردند و روی غارهای نمکی قشم کار میکردند، ۱۶ غار پیدا کرده بودند که به یکی از آنها مشکوک شدند، تا آن زمان ۵۰۰ متر از طولانی ترین غارنمکی جهان که در فلسطین اشغالی بود کمتر تخمین زده شده بود، سالی که من تصمیم گرفتم آنجا را ژئوپارک کنم با هر دو دانشگاه همکاری میکردم، احتمال داشت این غار رکورد دنیا را بشکند، آخر آن به جایی ختم میشد که از زیر یک صخره آب جاری بود اما نتوانسته بودند از آن عبور کنند و باید حفاری میشد ،بعید نبود این غار از سه هزار متر رد شود.سال بعد یک تیم دانشجویی از غار نوردان حرفه ای با آنها بود،من از روز اول همراهشان بودم و چند سفر هم داخل غاررفتم ،مانع آخری را کندند و از آن رد شدیم،کار بسیار مهیجی بود، نه تنها رکورد دنیا را شکستیم بلکه ۵۰۰ متراز آن رد شدیم بی تردید ما برای ابد اولین شدیم اکنون طولانی ترین و زیبا ترین غار نمکی جهان در ژئوپارک قشم است، از تیم و پروفسور مسوول این پروژه که بسیار حرفه ای و محترم بود دعوت کردیم همسرم غذا تهیه دید و شام را داخل غار جشن گرفتیم .اتفاق عظیمی در سطح ملی بود.
-از روزی که سرانجام خبر موفقیت خودتان و ثبت ‍ژئوپارک در فهرست یونسکو را پس از مدت ها تلاش بی وقفه شنیدید برای ما بگویید؟
یک روز بچه ها ایمیل ها را چک میکردند،من دیدم نزدیک است سکته کنند،نمی توانستند بنشینند و خوب توضیح دهند، پرسیدم چی شده گفتند بیایید نگاه کنید،دیدم برای من با قرمز نوشته تبریک!تبریک،تبریک…و زیر آن نامه یونسکو به من،در آن ذکر شده بود ما مفتخریم که ژئوپارک قشم تصویب شدو… دیپلم آن را همراهش فرستاده بودند.از آرمی که ما برای ژئوپارک طراحی کرده بودیم استقبال شده بود .
- داستان حفاظت از لاکپشت ها در قشم را از زبان خودتان برای ما بگویید
یک روز که مشغول نشان دادن جزیره به یکی از اساتید دانشگاه شیراز برای کار شناسایی بودم، روی دیواره صخره لاکپشت ها ایستاده و دریا زیر پای ما بود شنیدم راننده ای که همراه ما و از اهالی روستای دیرستان بود، با مرد دیگری در مورد نیمرو صحبت میکرد ،اینکه ما هر روز نیمرو می خوریم و…من داشتم با دکتر حرف می زدم اما کنجکاو شدم ، وقتی کار تمام شد از عبدالله(راننده) پرسیدم در مورد صبحانه چی می گفتی؟ گفت یک هفته است که ما صبحانه نیمرو میخوریم،گفتم نیمرو خوردن هم مگه برای مردم تعریف داره؟ چی پشت این قضیه است؟ گفت یک هفته است لاکپشت ها می آیند ما شب ها میرویم تخم جمع میکنیم و صبحانه نیمرو می خوریم،این اتفاق ۶ فروردین ۸۰ افتاد و من بلافاصله متوجه شدم لاکپشت ها در قشم تخم میگذارند،درحالیکه تا آن تاریخ در هیچ جا درج نشده بود، آدرس محل تخم گذاری را گرفتم و به آنجا رفتم ،از روی رد ها متوجه شدم دیشب لاکپشت آمده، چاله کنده و تخم گذاشته ،موتوری ها دور زدند و پیاده ها آمده اند تخم ها را جمع کرده و برده اند،همینطور یکی یکی ساحل ها ی ماسه ای را از گوری تا شیب دراز تا خلیج دیرستان همه را رفتم، آخرین ساحلی که دم غروب رسیدم شیب دراز بود وقتی رسیدم دیدم افراد زیادی آنجا ایستاده اند، زن ،مرد ،بچه،پیاده ،با موتور،با ماشین… همه منتظر لاکپشت ها! جایی که از ماشین پیاده شدم چند تا جوان ایستاده بودند دریا را نگاه میکردند،پرسیدم اینجا چه کار میکنید؟ گفتند ما منتظریم این لاکپشت تخم بگذارد ،من با اینکه پیش آنها ایستاده بودم چون آنها به لاک پشت نگاه نمی کردند، آن را ندیده بودم که در حال تخم گذاری است…متفکر و غمگین…قیافه لاک پشت انقدر مظلوم بود… من کوچکترین تردیدی نکردم در لحظه که باید به این حیوان کمک کنم.
گفتم من اجازه نمی دهم شما تخم ها را بخورید،گفتند تو اصلا کی هستی؟ گفتم من رئیس کل جزیره ام! در حالی که هیچ کاره بودم،بعد از اولین پسری که کنارم ایستاده بود اسمش را پرسیدم گفت احمد،گفتم احمد تو کارمند محیط زیست هستی و از حالا حقوق می گیری،تو معاون من میشوی،گفت ببخشید شما؟ گفتم من دره شوری هستم رئیس محیط زیست کل ایران کل خیج فارس و کل جزایر! و اکنون تو را معاون خودم می کنم.
گفت آقای مهندس با این مردم چه کار می کنید؟ فرضاً من هم طرف شما ! گفتم به نظر تو چه کار کنیم؟ گفت من رئیس شورا را از جریان با خبر می کنم، احمد ۲۳ یا ۲۴ سال داشت ، تصادفا اولین آدمی که کنارم ایستاده بود
او رفت و دیدم آدم بزرگی با پوست تیره با لباسی سفید و بلند،با ابهت ، موتوراحمد را می راند و احمد ترک او نشسته،آمد و سلام و احوال پرسی کردیم من گفتم این لاکپشت پوزه عقابیه،لاکپشت های دریایی در خطر انقراض هستند ،پوزه عقابی به شدت در خطر انقراض است،ما باید به آن کمک کنیم
رئیس شورا گفت عین این است که به مردم بگویی ماهی نخور! امکان ندارد ،گفتم باید کاری کنیم،گفت یک عمر است که ما پشت در پشت خوردیم ، ما منتظر می شویم اینها بیایند و صبحانه بخوریم ،من گفتم اینها در تمام جهان وضعیتشان چنین است، وقتی اینجا تخم میگذارند و بچه لاکپشت ها وارد دریا میشوند ممکن است تا آفریقا، ماداگاسکار تا خیلی از جاها بروند اما جزئی از روستای توهستند و تو رئیس شورایی و این دوباره به همین جا برمیگردد و تخم میگذارد اگر تو همه تخم ها را بخوری و بچه لاکپشت به دریا نرود چطور برگردد و دوباره تخم بگذارد؟ او گفت سالهاست که حتی یک تخم هم تبدیل به بچه نشده ،در ده هیچ کس بچه لاکپشت ندیده! ولی اینکه میگویید اینها برمیگردند اینجا حقیقت دارد؟ گفتم هر لاکپشتی هر جا به دنیا آمده باشد وقتی به دوران بلوغ میرسد برمیگردد همان جا، این کار لاکپشت ها برای اسحاق(رئیس شورا) خیلی جالب بود،گفت آقای مهندس من با تو هستم، گفتم احمد کارمند من شده یک نفر دیگر هم نیاز دارم ،گفت چقدر به او میدهی؟ گفتم ۱۵۰،۱۰۰ تومن هرچقدر بتوانم الان پولی ندارم ولی بعدا میدهم، یک نفر که موتور داشته باشد،رفت و آورد .
وقتی لاکپشت تخم گذاشت، تخم ها را با ماسه داخل ظرفی گذاشتیم ، ولی جایی برای دفن نداشتیم ، هر جا چال می کردیم یا مردم برمیداشتند یا سگ و روباه می خوردند، من به پلاژ سیمی که دورآن دیوار بود بردم، چال کردم و یک توری بزرگ روی آن انداختم، بعد فکر کردم باید به کار نظم داد ،به بچه ها گفتم چند تا گرگور کهنه پیدا کنند (گرگور یک دام کره ای برای ماهی است) ما گودال میکندیم،تخم ها را داخلش میگذاشتیم و گرگور که توری فلزی به قطر یک متر است را روی آن قرار میدادیم،هر لاک پشت حدود صد عدد تخم و همه را یک جا در یک چاله می گذارد
لاک پشت پوزه عقابی در کشورهای حاشیه خلیج فارس تخم می گذارد ،مثلا عربستان جدول سالانه اش را در گزارش های مفصل چاپ کرده و من تمام گزارشات را جمع کردم ، با رئیس محیط زیست عربستان کاملا آشنا هستم ،او در حدود ۳۵ کارشناس مشهور جهانی با حقوق های دوازده هزار دلاری در ماه در اختیار دارد، ولی در جداول آنها تعداد تخم های جمع آوری شده در سال، حدود چهار هزار تاست در حالی که من با هزینه ای که در طول سال به اندازه حقوق ماهیانه یکی ازکارشناسان آنها نمیشود سالی بیست هزار،۱۶ هزار ،۱۸ هزار عدد تخم جمع کردم در مجموع بیش از هفتادو دو هزار تخم در ۵ سال جمع کردیم و سی وسه هزار بچه لاکپشت در دریا رها کردیم، این رقم فوق العاده ای است که فقط با کمک مردم محلی انجام شد. وقتی گزارشهای عرب ها را خواندم متوجه شدم فروردین،اردیبهشت لاک پشت ها می آیند
-آن شب چطور گذشت؟
من شب آنجا ماندم، احمد گفت مو تورها هنوز جایی نزدیک اینجا مخفی شده اند و چراغها را خاموش کرده اند و می گفتند اینها یک ساعت دیگر خسته شده و میروند و ما تخم ها را میبریم.
من تا صبح ایستادم، روز هم دو نگهبان در ساحل گذاشتم ، فردا عصر عده ای آمدند گفتند ما از تو حمایت می کنیم، روز سوم ما عده زیادی در ساحل بودیم! یک هفته شاید خیلی پراکنده یک ربع ،بیست دقیقه میخوابیدم و اصلا روز ها و ساعت ها را فراموش کرده بودم،نمی دانستم صبح یا ظهر، شنبه یا یکشنبه است! ساحل به ساحل میرفتم.
تا اینکه هومن آمد(هومن جو کار) از آن به بعد کارعظیم ،بخش عمده اش به گردن او افتاد، و من به خانه رفتم و با خیال راحت پنج شش ساعت خوابیدم .وقتی برگشتم دیدم او آنچنان کارمیکند مثل اینکه مهمترین پروژه جهان را انجام میدهد، برای کار برنامه ریزی کردیم ، تمام ده هم پشت سر ما محکم ایستاده بود، وسایل خریدیم، چادر زدیم و مستقر شدیم.
بعد از مدتی تصمیم گرفتیم شماره گذاری کنیم، از فروشگاه لوازم یدکی کشتی رنگ ضد آب و فرچه خریدیم و روی لاک آنها شماره نوشتیم مثلا ۱۰۰، البته تا آن موقع تعداد زیادی آمده و رفته بودند،ما ۱۰۰ را که نوشتیم ساعت تاریخ و وزن را با یک ترازوی معمولی یادداشت کردیم
یکروز دیدیم ۱۰۰ دوباره برگشته! ما تا آن زمان نمیدانستیم که آنها دو بار تخم میگذارند،بعد از بیست روز برگشت و دوباره تخم گذاشت کمی رنگ شماره اش پریده بود و دوباره پررنگش کردیم، ۱۰۰ رفت اما برای بار سوم برگشت! ۱۰۱ آمد ۱۰۲ ،۱۰۳…بعضی ها ۳ بار و بعضی ۴ بار! آنقدر اطلاعات اضافه شد که داشتیم دیوانه میشدیم !
-با چه مشکلاتی در طول کار مواجه شدید؟
وقتی که ما سخت گرفتار کار بودیم پیرمرد های ده میگفتند اگر تخم ها جا به جا شود بچه لاک پشت در نمیاید،تو نگذاشتی ما بخوریم تخم ها هم فاسد خواهد شد،من در گزارش عرب ها خوانده بودم که ۵۷ تا ۶۱ روز طول می کشد تا تخم ها از چاله بیرون بیاد ،حالا ۶۷ روز شده بود هنوز در نیامده بودند وما خیلی نگران بودیم، اداره محیط زیست بندرعباس هم از کار ما مطلع وبه دادگاه شکایت کرده بود، دادگاه هم به نیروی انتظامی دستور برای ما احضاریه داده بودند ،بچه ها خیلی ترسیده بودند.
-جرم شما چه بود؟
دخالت غیر مجاز در نگهداری جانوران در خطر انقراض و هر تخمی نمیدانم مبلغی جریمه اش بود یک چنین چیزی درست یادم نیست.
من از همان جا با مدیر عامل تماس گرفتم و گفتم بچه های شیب دراز خیلی ترسیده و بی تقصیرند ،گفت بچه ها لازم نیست خودت فردا برو نیروی انتظامی، دادگاه برای هفته آینده یکشنبه ساعت ۸ وقت داده بود ،وقتی رفتم نیروی انتظامی و به سوالات جواب دادم گفتند تمام چیزهایی که نوشته اید را روز دادگاه بگویید و ما پرونده را برای روز یکشنبه به دادگستری می فرستیم.
روز ۶۹ ام بود و هنوز خبری از بچه لاکپشت ها نبود، من ساعت ۵ صبح برای استراحت به خانه آمدم فکر کردم نکند واقعا تخم ها فاسد شده و اگر فاسد شده باشد چه کسی به داد ما می رسد وقتی محیط زیست هم شکایت کرده، دوباره لباس پوشیدم به شیب درازبرگشتم، از احمد خواستم چاله یک را باز کنیم، خاک ها را کنار زدیم، تخم رویی را برداشتم، پوست تخم لاکپشت نرم است و مثل تخم مرغ نمیشکند،پاره میشود، خیلی اضطراب داشتیم،تخم را پاره کردیم و یک بچه لاکپشت پرید بیرون !
-سر انجام روز پیروزی کی فرا رسد؟
غروب همان روزآمدم یک صندلی گذاشتم نشستم کنار جایی که چاله ها بود داشتم چایی میخوردم که بچه ها گفتند لاک پشت ها بیرون می آیند رفتم دیدم دماغ یکی دارد از ماسه بیرون میاید بعد یکی دیگه ، پنج ، شش ، ده ، بیست سی….محیط زیست بندر عباس هم از شکایت خودش صرف نظر کرد! آنها هم با خبر شده بودند که بچه لاک پشت ها بیرون آمدند.
سال اول چند تا لاکپشت به دریا فرستادید؟
سال اول در حدود یازده هزار تخم جمع کردیم پنجاه در صد در آمد و به دریا فرستادیم، برای اولین بار در دو هزار کیلومتر ساحل ایران !
-آیا هیچ وقت با مخالفت مردم محلی مواجه شدید؟
یک روز رئیس شورا گفت همه در ده با تو متحد شده اند ،هیچ کس نیست که با پروژه مخالفت کند، فقط دو پیرزن هستند که نمی توانم راضی کنم یکی میگوید تنگی نفس دارم و دیگری زانو درد و باید تخم لاک پشت بخورند، گفتم من امشب تخم لاک پشت ها را میدهم برای آنها ببری ، هرچند تا که می خواهند گفت نفری ۱۰ تا کافی است گفتم نفری ۲۰ تا برای هر پیرزن میدهم ، اگر معتقدند که تنگی نفس با تخم لاک پشت خوب میشود باید بدهم ،اسحاق تخم ها را برد اما برگشت و گفت آنها نگرفتند، شاید می خواستند ما را امتحان کنند. به هر حال امتحان خوبی پس دادیم.
-اکنون که شما از قشم آمده اید آیا کار حفاظت لاک پشت ها ادامه دارد؟
بله، روستا علاقمند است ، لاک پشت ها گردشگران را به آنجا آورده ، عده ای با خانواده برای دیدن لاکپشت ها می آیند اما اکثرا نمی دانند این داستان مربوط به شب است، در طول روز مردم محلی استفاده می کنند مثلا با قایق آنها را میبرند گشت می زنند دلفین می بینند ،پرنده ها را نشان میدهند،آنها ماهیانه از صید حدود پنجاه شصت هزار تومان در آمد دارند، در حالی که در چند روز تعطیلات عید درآمد خوبی از این راه پیدا کرده اند شاید روزی صد هزار تومن درآمد دارند، مردم شیب دراز اکنون در حفاظت از لاک پشت استاد و متخصص شده اند.
- سازمان های جهانی چه کمکی به این پروژه کردند؟
از همان سال اول از سازمان های جهانی کمک کردند، تقریبا سالی پنج هزار دلار بعد چند بار آمدند از کارمان گزارش نوشتند ،اصلا باور نمی کردند فقط با پنج هزار دلار کمک مالی ،پروژه ای به این بزرگی انجام شود سی هزار تا بچه لاکپشت وارد دریا شود شوخی نیست
-چند سال طول می کشد تا یک بچه لاک پشت عقابی بالغ شود؟
طبق تحقیقاتی که در استرالیا شده ۲۹ ساله بالغ میشود
- علامت گذاری لاکپشتها در دنیا چگونه است ، آیا شما دستگاه مخصوص علامت گذاری را تهیه کردید؟
تگهایی هست به اندازه مغز مداد نوکی ۵/۰ ،به همان باریکی با طول ۲-۳ میلی متر که با سرنگ زیر پوست تزریق میکنند و کدی دارد که با دستگاهی خوانده میشود وما نداشتیم، از سفارت استرالیا شخصی آمده بود و کار ما را که با رنگ علامت می گذاشتیم،دیده بود به ما گفت شما دستگاه تگ را بخرید هر چقدر شد فاکتور بدهید و ما پول را پرداخت می کنیم، این دستگاه مال آمریکا بود و من سفارش دادم، قیمت آن را چهار هزار و چندصد دلار داده بودند که ما همان ایمیل را برای سفارت فرستادیم و پول را فرستاد،از فروشنده آمریکایی خواستیم شماره حساب بدهد تا پول را واریز کنیم، گفت ما با ایران معامله نمی کنیم…. من برای آن کمپانی در نامه ای نوشتم ما تصور میکردیم علاقمندان لاک پشت در سراسر جهان با هم رفیقند ،اما مشخص شد که علاقمندان به لاک پشت در آمریکا با دوستان لاک پشت در ایران اینطور نیستند
- آیا این دستگاه منحصرا به آنها تعلق داشت؟سر انجام چگونه آن را خریداری کردید؟
یک نوع تیتانیوم خاص است که آنها دارند و یک انبر دست خیلی ساده ولی تخصصی و کارآمد دارد،با یک فرانسوی که در امارات برای محیط زیست کار میکند دوست هستم، به او زنگ زدم و خواستم برایم سفارش دهد ،دوهزار تا تگ خواستم دوتا انبر دست، او گفت همان آدرس و ایمیل را برای من بفرست،یک هفته بعد به من زنگ زد که رسید، او گفت نامه ای به کمپانی نوشتم که در این کشور مشغول پژوهش هستیم دو هزار و ششصد دلار به من تخفیف داد، من پول را فرستادم و با سفارت تماس گرفتم که باقی آن را پس بفرستم آنها نگرفتند و گفتند هر چی لازم داری بخر، من هم یک سری چراغ قوه خوب برای بچه ها خریدم
-در مورد خزندگان جزیره آیا حقیقت دارد که در مدت شش سالی که آنجا بودید از ۱۰ به ۳۰ گونه ارتقاء یافت؟
در این مورد هم کنجکاوی کردیم، نمونه هایی به تهران فرستادیم دکتر کیابی و دکترکمی شناسایی کردند، جزیره نمی تواند زیاد خزنده داشته باشد ،هیچ جزیره ای در جهان،اما در قشم از همان ابتدا متوجه شدم تعداد خزنده ها خیلی زیاد است انواع مارها و مارمولک ها و شروع کردم به نمونه برداری ،عکاسی و شناسایی… این اواخر تعداد خزندگان به ۳۰ گونه رسید.
-چه زمانی شاهین دودی را پیدا کردید و مشخص کردید که در قشم آشیانه سازی دارد با اینکه حدود صد سال بود که از خاور میانه گزارش نشده بود
وقتی جایی کار محیط زیست میکنی ،باید خوب ببینی ، من با دوربین چشمی همه جا را نگاه میکردم صبح تا شب با نقشه مقیاس یک پنجاه هزارم جزیره، دره ها آبخیز ها کلیه آبراهه ها و ارتفاعات همراه هومن جوکار دره به دره شناسائی کردیم، دره عمیقی بود من جلو میرفتم ، صدایی بالای دره شنیدم که تا به حال نشنیده بودم، نشستم تا هومن آمد گفتم یک پرنده این بالاست گفت من ابتدای دره صدای دلیجه شنیدم گفتم آن را من هم شنیدم اما این صدا متفاوت است، به راهمان ادامه دادیم،در برگشت همان حوالی دوباره آن صدا را شنیدیم، نشستیم ،نگاه کردم دیدم آن بالا در دامنه روبرو روی پرتگاهی یک پرنده نشسته، این پرنده را بی تردید تا به حال ندیده بودم، به هومن نشان دادم هر دو فهمیدیم شکاری است اما دور بود و مشخص نبود ،فردا تلسکوپ و سه پایه را برداشتیم و برگشتیم، دیدیم چندین sooty falcon روی آن دیواره زندگی میکنند خیلی بالا بود وامکان عکاسی نبود،هومن پیشنهاد کرد طعمه بگذاریم و عکاسی کنیم این کار را هم انجام دادیم اما نیامدند، و سرانجام جوجه ها در آمدند و رفتند بدون اینکه پایین بیایند من اسم شاهین دودی را برای آن نپسندیدم و آن را شاهین کبود نام گذاری کردم کبود برای آن زیبا تر از دودی است،سال بعد در همان فصل دیدم رفقای پارسال آمده اند و همان جا تخم گذاشته اند ،یک روز که از هما ن مسیر با ماشین برمیگشتم از فاصله دور پرنده ای روی یک سیم برق کنار جاده دیدم، مشکوک شدم که نکند شاهین کبود باشد؟ دو کیلومتر با آن فاصله داشتم ،دوربین کنارم روی صندلی بود،آمدم در فاصله ۱۰۰ متری ، یک عکس گرفتم، نپرید ،رفتم جلوتر ۵۰ متری و باز هم عکس دیگه ای و باز هم نزدیک تر…
- طرح صخره های مرجانی مصنوعی ،صدف های مروارید ساز،هم با مشارکت مردم محلی انجام شد؟
در سفرم به چین متوجه شدم تولید مروارید به صورت مصنوعی از صدف های مروارید ساز یکی از کارهایی است که به فقیر ترین مردم کمک موثری میکند، یک فارغ التحصیل بیولوژی دریایی در قشم بود ، محمد شریف رنجبر، هر قشمی که در خانواده صیاد به دنیا میاید از نظر عملی و تجربی یک فوق لیسانس بیولوژی دریایی از بهترین دانشگاه ایران دارد، حالا فکر کنید یکی از آنها علوم دانشگاهی هم بداند، .او درباره صدف ها خیلی کنجکاو بود ، از من خواست در قشم این کار را به کمک مردم،صیادان انجام دهیم ، ما با چند تعاونی صیادان صحبت کردیم، آدرس محل جمع آوری صدف ها را گرفتیم و به اسکله سلخ رفتیم، او زیر آب میرفت وبرمیگشت، یکبار از من خواست نگاهی به زیر آب بیندازم، من تا آن موقع هرگز کف دریای گهر بار خلیج فارس را ندیده بودم، وقتی عینک مخصوص زدم وزیر آب را نگاه کردم، دیدم شقایق زار های دشت های خوزستان ، لاله های زاگرس ،مسجد چهار باغ،قالی قشقایی ،در برابر آن هیچ است ،چه بگویم ؟ با چه میتوانم مقایسه کنم ؟! گفتم شاید خواب می بینم ، آمدم بیرون اطراف را نگاه کردم ،دیدم بله منم اینجا سلخ است و خواب نیست،اولین چیزی که به ذهنم آمد این بود که من ۴۰ سال کنار خلیج فارس اینطرف وآن طرف رفتم،همه جزایر را ،حتی یک نفر به من نگفت نگاهی به زیر این آب بینداز،از کنار این همه زیبایی رد میشدم ؟ بعد از آن تمام کتاب های بیولوژی دریا که داشتم با فصل های زیر آب که نخوانده بودم همه را از نو خواندم بعد شروع کردیم صدف ها و مرجان ها را شناسایی کردن ،اطلا عات جدید گرفتیم از کار های جدید،کار هایی که عرب ها انجام میدادند ،در حالی که تمدن هفت هزار ساله پارس خوابیده، دیدیم صخره های مرجانی خیلی متداول و مفید هستند ، وقتی مرجان را کف دریا میسازید آنجا پراز ماهی میشود
- چند تا صخره مرجانی مصنوعی ساختید؟ طرح شما ابتکاری بود و در دنیا طرح اول شد،چطور طرح هرمی به ذهن شما خطور کرد در حالی که قبلا هیچ جای دنیا صخره ها به این شکل طراحی نشده بود
ما سیصد هرم ساختیم ، با ارتفاع بیش از یک متر و دهانه یک متر، سه تا مثلث که روی لنج به هم پیچ میشد و به درون آب می فرستیم، هر جرثقیل ماهی گیری که تور می اندازد می تواند آن را بلند و داخل آب بگذارد، البته اول زیاد هم امیدوار نبودیم که عملی شود ،ابتدا در ده صیادی سلخ کار گذاشتیم، تعاونی به ما گفت مردم اطراف آن تور میگذارند و ماهی می گیرند ،خود آنها هم بعد از سه چهار ماه به ما گفتند آنجا معدن ماهی شده است -بودجه طرح را چه کسی داد؟ سازمان ملل و شریف رنجبر مجری آن بود، ما را به نیو یو ک دعوت کردند تا گزارش آن را بدهیم
-شما به حرا اشاره کردید، چند تا نهال حرا در قشم کاشتید و چطور این کار انجام شد؟
همانطوری که میدانید صخره های مرجانی و جنگل های حرا جزء پر تولید ترین اکوسیستم جهان است، و تنوع زیستی آنجا بی کران است و ما هر دو را در قشم داریم و سعی کردیم علاوه بر حفاظت آنها را زیاد هم کنیم ،آن هم از طرح هایی بود که سازمان ملل بودجه داد، با زنان روستا قرار داد می بستیم و به کمک آنها نهال تولید می کردیم ، از آنها میخریدیم ،بعد به بچه مدرسه ای ها می دادیم ! آنها درختان را به ساحل مناسب که ما انتخاب کرده بودیم می بردند و می کاشتند !صدها هزار درخت کاشتیم، این پروژه خیلی خوب انجام شد ،کلا چندین پروژه با سازمان ملل انجام دادیم که هر کدام از دیگری موفق تر شد.مجری آن آقای داخته بود.
- بعد از سی و هفت سال تلاش بی وقفه در عرصه محیط زیست هنوز هم دست از کار نکشیده اید میتوانم بپرسم اکنون مشغول چه کارها یی هستید؟
یادداشتها و عکسهایم را مرور میکنم ، با سازمان ملل قرار داد دارم ، مشغول شناسایی فارس هستم ، شناسایی خیلی مهم است، مناطقی که امکان تبدیل به ژئوپارک دارد را بررسی می کنم تا ژئو پارکهای جدید پیشنهاد دهم ،پروژه های متعددی را همزمان با هم انجام میدهم، در حال چاپ کتاب در مورد لاک پشت ها، پرندگان ایران هستم
- چه سالی از سازمان جدا شدید،آیا دیگر هرگز به آنجا نرفتید؟
سال ۷۷ و الان ۱۰ ساله که نرفتم به غیر از یک بعد از ظهر موقع غروب که رفتم سعید حسینی را ببینم سعید از آدم های قدیمی سازمان بود.البته گاهی هم میرفتم از کتاب فروشی آنجا کتاب میخریدم.
- کتاب پروانگان ایران که شما و وازریک نظری گردآوری وتالیف کردید آنجا فروخته شد؟
ابتدا ما قرار گذاشتیم کتاب و عکس و مجموعه را خودمان چاپ کنیم، اما او برای رفتن به کانادا احتیاج به پول داشت و کل کتاب را به سازمان فروخت و رفت.من خیلی ناراحت شدم ولی کار خوبی کرد چون بلافاصله درکانادا دانشگاه قبول شد و چند وقت دیگر هم با مدرک دکترا فارغ التحصیل می شود وبا استعدادی که داشت میدانم که حتما برای خود و مملکتش کسی میشود، اگر می ماند معلوم نبود بتواند کاری را که به آن عشق میورزید انجام دهد
-چطور با وازریک آشنا شدید؟
یک بار سر کوه گنو بودم وداشتم دنبال بز و پازن و گنجشک وانواع جانوران میگشتم دیدم پایین تر از من روی یک سکوکه سبز شده بود و بوته های گل وگیاه در آمده بود شخصی در حال رقصه! رقص عجیبی بود,کنجکاو شدم و با دوربین نگاهش کردم وازریک را دیدم که دنبال پروانه ها میدوید و با تورش آنها را میگرفت حرکاتش شبیه یک هندی بود که رقصی مقدس میکند .من پایین آمدم و شب دوباره در پاسگاه او را دیدم. گفتم امروز میرقصیدی! گفت من میرقصیدم ؟ گفتم کنار بوته ها میدیدمت .پرسید شما کجا بودید؟گفتم سر کوه.گفت داشتم پروانه ها را مطالعه میکردم…پسر بسیار با اطلاعاتی بود راجع به حیات وحش ایران خیلی میدانست ،در مورد خزنده ها عالی بود …
-آیا پروانگان ایران کتاب سال شد؟
خیر،چون رابطه خوبی با ما نداشتند،در حالی که این کتاب باید جایزه میگرفت.
آیا در دانشگاه ها معرفی شد؟(البته من با اینکه دانشجوی محیط زیست در آن سال بودم چیزی درمورد آن نشنیده بودم)
یک نفر یک سطر راجع به این کتاب ننوشت …
-شما در قشم خیلی محبوب هستید و از کوچک و بزرگ شما را میشناسند چگونه این محبوبیت به دست آمد؟
من در قشم نه پول،نه پرسنل و نه قدرت اداری داشتم. سازمان محیط زیست هم که دقیقا روبه روی من بود،پلیس و دادگستری هم مرا نمی شناختند واز نظر قانونی هم مجبور نبودم حمایت کنم،ولی چون واقعا حفاظت میکردم، مردم حمایتم می کردند،شماره موبایلم را داشتند، هر موقع زنگ میزدند میگفتند فلان جا یکی پرنده میزند با فلان ماشین و سایر مشخصات…من نمی پرسیدم شما کی هستی فقط آدرس را میگرفتم و میرفتم.
-شنیدم که یک روزدر همان سال اول بچه ای برای شما یک ظرف پر از تخم لاکپشت آورده بود امکان دارد جریان را از زبان خودتان بشنویم؟
شمس الدین ! آن بچه رفیق من شد الان جوانی شده ، دهی که نزدیک ما بود مردم راجع به ناخدایی صحبت میکردند که با لنج های بدون موتور تا هند رفته بود ، حالا پیر شده بود و در آبهای ساحلی ماهیگیری میکرد و می گفتند بسیار قد بلند است ،من خیلی دوست داشتم او را ببینم یک شب نشسته بودم دم در کپر ،دیدم از ساحل یک پیرمرد با پسری به سمت ما می آیند، هر دو لاغر و قد بلند ولی قد پیرمرد خیلی بلند بود،آدم بی اختیار نگاهش میکرد با خودم گفتم باید خودش باشد، دیدم به سمت من نگاه میکند، فهمیدم با من کار دارد، یک قابلمه آلومینیومی همراهش بود، بلند شدم به استقبال شان رفتم دست دادم و احوال پرسی کردم،اشاره ای به پسر کرد و گفت ما امروز یک چال تخم لاک پشت پیدا کردیم ،می توانست یک وعده غذای درست و حسابی برای خانواده باشد ولی من فکر کردم بیاورم برای تو چون شنیده بودم که خیلی خوب کار میکنی، مثل اینکه هدیه عجیب و غریبی گرفته باشم مثلا مهمترین آدم مملکت به من چیزی داده باشه حتی از این هم بالاتر من ناگهان احساس کردم مثل اینکه او این چند ماه با من کار میکرده،خیلی تشکر کردم، تخم ها را بردیم پیش بقیه چال کردیم و تاریخ و شماره زدیم و به نام ناخدا خورشید شد اتفاقا از آن چاله کلی هم بچه لاک پشت در آمد و در یادداشت ها ثبت کردیم.
اما پسری که همراه ناخدا آمده بود، فرزند ناخدا بود، تعدادی کتاب و جزوه و چند تا چراغ قوه که ممکن بود به دردش بخورد،برایش خریدم، گذشت… تا سال ۸۴ پنج سال بعد، برای جمع آوری تخم و نگهبان شب می خواستیم از شیب دراز همکار انتخاب کنیم حدود ۴۰ نفر روز انتخاب جمع شدند، من گفتم باید بدانم چه کسی به کار وارد و علاقمند است تا انتخاب کنم گفتند همه در طول این ۵ سال یاد گرفتیم ! تصمیم گرفتیم قرعه کشی کنیم و رئیس را من انتخاب کنم ، ته دلم خیلی خوشحال بودم که ببین چقدر داوطلب جمع کردن تخم لاک پشت زیاد است! وقتی قرعه کشی کردیم یکی از اسم ها شمس الدین بود! من نگاه کردم دیدم آن پسر کوچک برای خودش جوانی شده، یعنی در این مدت متوجه نشده بودم چطور او اینقدر بزرگ شده ۶ سال عمری بود! او همکاری دقیق و عالی شده بود.
-نظرتان در مورد محیط زیست امروز ایران و مهمترین کارهایی که در حال حاضر برای حفاظت و جلوگیری از تخریب بیشتر آن میشود انجام داد چیست؟
( دره شوری قلم را برمی دارد و در دفتر من یک بیت شعر می نویسد، وقتی آن را خواندم اشک از چشمان من بی اختیار سرازیر شد…)
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن که شبی نخفته باشی به درازنای سالی "سعدی"
( چند لحظه سکوت و بعد ادامه می دهد )
دید شما نسل جدید با من تفاوت دارد ،منی که از سال ۴۰ طبیعت ایران را میپایم و تخریب و کاهش جمعیت همه جانوران و گیاهان، جنگل ها،چشمه ها،دریاچه ها و دریا ها را میبینم، من معتقدم محیط زیست ایران در شرایط بحرانی است، اگر بخواهی محیط زیست را به یک انسان تشبیه کنی، مثل شخصی در حال احتضار است،حالا شما می خواهی دماغ او را عمل کنی که خوشگل شود؟ این آدم قلبش کار نمی کند ،مغزو ریه اش مریض است،سرطان دارد…
گرفتاری محیط زیست ایران بیش ازآن است که بدون متخصصان بشود کاری برایش انجام داد، محیط زیست سالهاست که تبدیل به یک علم شده، صد ها تخصص و واحد درسی دارد،باید بخوانی ،یاد بگیری،دانشگاه بروی ،طرحهای عملی بگذرانی تا سرانجام متخصص محیط زیست شوی، رئیس محیط زیست باید دانش و اخلاق محیط زیستی داشته باشد ودر مدیریتش تردیدی نباشد و با جلب حمایت همه سازمان ها بتواند کاری اساسی برای ایران انجام دهد،محیط زیست چیزی که در ذهن همه هست نیست که مثلا فلان جاده از پارک فلان رد شود چند تا درخت قطع میشود ، کل آن پارک در برابر کویر، زاگرس و البرز که از بین میرود،در برابر این همه دریاچه که خشک میشود از درجه اهمیت دوم برخوردار است، چه کسی شناخت خوبی برای حفاظت از اینها دارد؟
یک اصل مهم این است: ما چیزی را میدانیم که به ما آموخته باشند باید حفاظت از محیط زیست را به همه بیاموزیم ولی نخست آموزگار ها هم باید خودشان آن را خوب آموخته باشند. در یک روستای دور افتاده اگر کسی بخواهد فرزندش انگلیسی یاد بگیرد آیا پیش کسی که زبان نمیداند میرود؟ هرگز
پس چگونه میشود طبیعت یک مملکت را سالهای متمادی دست کسی داد که علم آن را نخوانده؟حتی عده ای از معاونین و مشاوران هم علم محیط زیست را نمیدانند و گاهی تکبر باعث میشود احساس نیاز نکنند تا از کسی سوال کنند، زبان شکل و ابزار بیان افکار و اخلاق محیط زیستی باید زیبا و جذاب باشد تا آموزنده شود
اگربه من پیشنهاد میشد شد وزیر کشاورزی شوم،هرگز قبول نمی کردم میگفتم هزاران متخصص کشاورزی در ایران هست، اگر زمانی مجبور میشدم به این کار تن دهم چندین متخصص کشاورزی زراعت باغبانی و تمام رشته های مرتبط جمع میکردم و می پرسیدم برای کشاورزی ایران چه کنیم؟ قاعدتا باید در مورد محیط زیست با اساتید زیادی که ما در این رشته در دانشگاهها داریم جلساتی گذاشته شود،ماهی یک جلسه و عده ای هم به عنوان شنونده حضور داشته باشند ،این اساتید صحبت کنند محیط زیست ایران در چه وضعیتی است و چه کار باید کرد
متاسفانه یک طرح جامع نیست، به صورت پراکنده طرح هایی میاید تصویب میشود و بودجه می گیرد، در مورد پول و بودجه،هر کس عمر خود ، پول و وقتش را هر جور می خواهد میتواند خرج و صرف کند ولی وقتی مال سازمان شد حق ندارد ،باید مطمئن باشد که در آن شرایط به بهترین شکل ممکن ازآن استفاده شود.حق ندارد وقتی در یک زیستگاه جمعیت گونه ای زیاد شد هر جا خواست منتقل کند، یا وقتی یک گونه در خطر انقراض قرار گرفت آن طور که آسان تر یا سریع تر است کار کند ،باید منطقی ترین و بهترین روش را در آن زمان و مکان پیدا کند و انجام دهد، ما موظف هستیم برای کار با اساتید این رشته مشورت کنیم ما حق نداریم هر جوری و دیمی کار کنیم چون پول وقت و سرمایه مال مملکت است. اینکه من تاکید دارم شناخت ارزیابی و مدیریت،چون نمیشود بدون شناخت ارزیابی کرد و بدون ارزیابی مدیریت.این یک اصل است و همه جای دنیا به آن عمل میشود
آیا یک سازمان میتواند برنامه و چشم انداز نداشته باشه؟ برای اینکه چشم انداز و برنامه دقیق باشد باید گذشته را بشناسی ، وضعیت موجود را بشناسی ،تجارب جهانی را بشناسی،بعد برای آینده تصمیمت را به کمک همه متفکرین، اقتصاد دانان، محیط زیستی ها، جانورشناسان ، طبیعت دانان زمین شناسان گرفته باشی و آن را بدهی همه بخوانند و آگاه شوند ،در تمام دانشگاهها و کلاسها بدانند که برنامه چیست و میخواهیم به کجا برسیم ،آن موقع کسی که مسؤول این برنامه عظیم است به نیروهای مختلف و توانا و باسواد از راننده تا بالاترین تخصص محیط زیست، نیازمند میشود،آنها چون علاقمندند، می مانند و کار میکنند
داستان خیلی غم انگیز است این روش توسعه که همیشه در ایران بوده، ما ثروت و دارایی خودمان را میفروشیم و با آن زندگی می کنیم مثل خا نواده ای که از فروش دارایی هایش زندگی می کند وکمتر کار و تولید می کند، ما منابع طبیعی خودمان را می فروشیم و زندگی میکنیم، درخت ها را میبریم و میخوریم ، جنگل جدید ایجاد نمی کنیم در حالی که چقدر پر سود و آسان است، شیوه توسعه نه تنها کشور خودمان بلکه کلا در جهان سوم،توسعه ای بی سرو پا، بی معنی و غیر بومی است که منجر به فقر بیشتر میشود چند شهر بزرگ میشوند مثل تهران تبریز مشهد…فقط بزرگ میشوند سرطانی و بدون رفاه، آسایش ،جاده های دسترسی و بدون تفریحگاه ! فقط خانه میسازند وبس، در حالی که مملکت تخریب و آلوده میشود،جنگل ها رودخانه ها از دست میروند، چند سال آینده چه چیز برای ما باقی می ماند اگر نفتی نباشد؟ فقر و آلودگی
-نظرتان در مورد موضوع تازه تکثیر گور ایرانی در اسارت چیست؟با توجه به اینکه شما از سال ۵۰ شاهد تغییر و تحول جمعیت آنها بوده اید.
کار های سازمان متاسفانه اساسی نیست ,چون روش ،روش درستی نیست,باید محیط را امن کنیم,پارک را امن کنیم،نه اینکه یک حصار بکشیم و حیوان را داخل قفس کنیم، ما وقتی یک حیوان شاخصی را میخواستیم حفاظت کنیم برای آن یک ایستگاه بزرگ را انتخاب میکردیم و حفظ میکردیم مثلاوقتی موته برای آهوها حفاظت شد و چند سالی گذشت تعداد آنها از ده هزار تا چهارده هزار تا بیشتر شد ،وقتی آهو تعدادشان از یک حدی بیشتر شد یوز پیدا شد در حالی که هیچ کس سالها بود آنجا یوز ندیده بود، شاید سال ۵۵ یا ۵۶ بود، بعد دیدیم بز و پازن چقدر زیاد شد،قوچ و میش چقدر زیاد شد، زیستگاه که برای حفاظت حتی یک گونه امن شود همه گونه ها میایند.
در کویر وقتی یک قسمت عمده را حفاظت میکنیم، اولا گیاهان کویری که بسیاری خاص ایران است حفاظت میشود بعد گونه های جانوری و پشت سر آن بسیاری گونه ها که به خاطر امنیت منطقه به آنجا میایند ،بعضی کارها سالها پیش انجام شده زیستگاه های گور کاملا مشخص شده است,ارزیابی این زیستگاه ها زمانی انجام شده مطالعات آن صورت گرفته، یک دید ملی عام نسبت به این سرزمین لازم است, سازمان مسؤول این کار است,جزء شرح وظایف سازمان حفاظت از گونه های در خطر انقراض است,مهمترین وظیفه سازمان محیط زیست طراحی برنامه ریزی,اقدام برای نجات گونه های در خطر انقراض است که تجربه شده، واضح روشن و مشخص است ،کجاها زیستگاه گور است اینجا را قبلا حفاظت کرده ایم ،توران نزدیک هزار راس گور داشت,چگونه ؟ چرا اکنون ندارد؟ زمانی چه کار میکردیم که داشتیم و الان نداریم در حالی که بودجه بیشتری داریم! در کدام جلسه بر اساس کدام مطالعه و تحقیق و تجربه در مورد گور تصمیم گیری شده؟ ما زیستگاهی مثل پارک ملی کویر داریم که تا ۱۰ سال پیش پر از گور بود،زیستگاهی مثل توران، مناطق حفاظت شده ۳۰ ساله ! حالا به جای اینکه پارک های قدیمی را حفاظت کنند، در اسارت تکثیر میکنند؟
- در مورد اخلاق و برخورد سازمان چه نظری دارید؟
وقتی کار درست صورت بگیرد بد اخلاقی مهم نیست، ولی وقتی یک سازمان به وظایفش درست عمل نکند هر قدر هم خوب و با محبت باشد فایده ای ندارد، در درجه اول باید وظیفه خوب انجام شود و دوم باید خوش اخلاق بود.این عامل تعیین کننده برای قضاوت در مورد یک سازمان است:موفق بودن در انجام شرح وظایف،وقتی چنین بود ما هم موظف میشویم دوستش داشته باشیم ، یک سرباز وظیفه دارد از مرز مملکتش دفاع کند، اگر نکند هر قدر هم خوش اخلاق و خوش لباس و ظاهر پسندیده داشته باشد فایده ای ندارد !
سازمان محیط زیست باید محیط زیست را حفظ کند،اگر حفظ کرد عزیز ترین آدم مملکت است همانطوری که محیط زیستی ها در تمام دنیا محبوبترین آدمها هستند در اروپا و امریکا پرسنل دادگستری ،پلیس ومحیط زیستی ها محبوبترین افراد هستند .
اما چرا سازمان محیط زیست ما آنقدرمحبوب نیست؟ در حالی که محیط زیست یعنی منافع مردم،خواسته هاشون، اقتصادشون و عشقشون،شما محیط را پاک نگه میدارید زیبا نگه می دارید از آلودگی زشتی وتخریب نابودی و فقر جلوگیری میکنید ،خدمتگزار مردم هستید اگر موفق باشید بی تردید مردم شما را از همه بیشتر دوست میدارند
- مهمترین عامل تخریب طبیعت و آلودگی محیط زیست را چه میدانید؟ صنعت نفت، نفت از آغاز پیداش تا کنون صنعت بسیار آلوده ای بوده، اکتشاف، استخراج، پالایش، حمل و نقل، مصرف محصولات و بهای آن همراه با انواع آلودگی هاست! از کوه و صخره، جنگل و مرتع، حیات وحش، و مردم با سواد شهر ها همه را تخریب و آلوده میکند، به جای اینکه دوای درد ما باشد بلای جان ما شده است، به مسجد سلیمان نگاه کنید و تا تنگه هرمز بیایید، آینده را در ذهن تان مجسم کنید…
- چه آرزویی برای محیط زیست ایران دارید؟
آرزو می کنم مدیرانی داشتیم که بهترین شاعران ، نویسندگان ، عکاسان و فیلم برداران را در محیط زیست جمع می کردند ، بهترین روزنامه ، مجله و فیلم دنیا را چاپ و پخش می کردیم ، با افتخار و سر بلندی عزیزترین و با ارزش ترین ثروت کشورمان ، میراث طبیعی ایران را شناسایی ، ارزیابی و به بهترین شکل حفظ می کردیم اما متاسفانه من نسبت به آینده محیط زیست ایران کاملا نا امید شده ام، در این چند روز آخر که از زندگیم باقی است تنها آرزوی من این است که به کویر بروم، آتشی روشن کنم ، به صدای تارو سه تار علی زاده و ذوالفنون گوش دهم و بدون شرم در تاریکی شب شیونی بزرگ سر کنم، بگذار باد و ابر غم مرا از این سرزمین به غربت ببرند نمی خواهم این غم در سرزمین بلا کشیده ایران به خاک سپرده شود.
-اخیرا به کارشناسان قدیمی سازمان در سایت ها حمله میشود حتی متاسفانه گفته شده باید به خانه سالمندان بروند چه صحبتی در این مورد دارید؟ ما هیچ چیز از هیچ کس نخواسته ایم، هرگز ادعایی نداشته ایم، ولی از هیج کس و ارگانی پایین تر نبوده ایم، ما قدیمی ها هفت سال پیش از انقلاب سازمان محیط زیست را تاسیس و اخلاق و تفکر محیط زیستی را مطرح کردیم، در همان چند سال اول هشت میلیون هکتار پارک ملی ومنطقه حفاظت شده داشتیم، همه گونه های در خطر انقراض را نجات دادیم، کتابهای پستانداران و پرندگان ایران و صدها جلد مجله و نشریه چاپ کردیم، میلیون ها کیلومتر سفر رفتیم هزاران شب در کویر و جنگل و کوه خوابیدیم ، در همه رودهای مقدس ایران خودمان را شستیم و به زیارت همه گل های سربلند رفتیم، در انقلاب شرکت فعال داشتیم در آغاز جنگ در نخستین روزها با ماشین و سلاح سازمانی و تجهیزات شخصی همراه ده ها نفر از گارد محیط زیست به صورت یک گروهان خودمان را به خط اول جبهه جنگ رساندیم و بارها عالی جنگیدیم، در همه عملیات خطرناک داوطلب بودیم، حالا هم محکم ایستاده ایم هر چند جز انبوه خاطرات شگفت انگیزآه در بساطمان نیست و به قول قیصر اگر داغ دل بود ما دیده ایم اگر خون دل بود ما خورده ایم اگر دل دلیل است آورده ایم اگر داغ شرط است ما برده ایم اگر دشنه دشمنان گردنیم! اگر خنجر دوستان گرده ایم! گواهی بخواهید اینک گواه: همین زخم هایی که نشمرده ایم! -در راه بازگشت در ذهنم همه چیز تکرار میشد آرشیو عکس ،کتابها ، تلاش ها و سختی ها …چه کسی میفهمد حفظ طبیعت و آنچه خداوند به ما هدیه کرده، برای کسی مثل او، بهایش، تمام زندگی است..؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

به مناسبت دویستمین سالروز تولد داروین بزرگ


پنج شنبه گذشته (12 فوریه) همه مردم دنیا سالروز بزرگترین متفکر تاریخ زیست شناسی یعنی چالز داروین را جشن گرفتند. بیشتر موزه های تاریخ طبیعی به افتخار دویستمین سالگرد تولد داروین نمایشگاه هایی برپا نمودند و با دعوت رایگان مردم برای بازدید از این نمایشگاه ها، در راستای معرفی بهتر و بیشتر نظریه معروف تکامل داروین همت نمودند.
ذهن پرسشگر و خلاق داروین -که در رشته های پزشکی و الهیات تحصیل کرده بود- هرگز نتوانسته بود از لذت دانستن و پرسیدن سیراب شود و به همین خاطر تحصیل در رشته علوم طبیعی و به ویژه مطالعه جانوران را به عنوان برنامه تحصیلی خود انتخاب می کند.
مطالعات داروین و به ویژه سفر معروفش با کشتی بیگل که 5 سال به طول انجامید، و جمع آوری نمونه های زیادی از موجودات زنده از سراسر دنیا و به ویژه جزایر گالاپاگوس، جرقه هایی از وجود نوعی ارتباط نیایی در بین نمونه های مورد مطالعه اش را در ذهنش ایجاد کرد. پیگیری این مطالعات در نهایت منجر به تولید نظریه معروف او و انتشار آن در اثر ارزنده او به نام" منشاء گونه ها از طریق انتخاب طبیعی " شد. نطریه ای که به قول ریچارد داوکینز (استاد زیست شناسی در دانشگاه اکسفورد): " تا کنون هیچ نظریه جدیی نتوانسته مفهوم انتخاب طبیعی داروین را رد کند" (داوکینز. Blind Watchmaker).
متاسفانه مفاهیم این نظریه به قدری ناقص و ضعیف دردانشگاه های کشور ما آموزش داده می شوند که حتی بسیاری از معلمان زیست شناسی نیز از درک آن عاجز مانده اند. و چیزی که بیشتر از همه باعث غصه من بود، شنیدن این سوال تکراری از دانش آموزان و حتی معلمان بود که : " مگه نظریه تکامل باطل نشده؟؟؟؟؟؟"
باری، دیروز در موزه طاریخ طبیعی شهر کالرسروحه آلمان، نمایشگاه بزرگی به همین مناسبت برگزار شد، که شاید دیدن تصاویر آن برای شما هم جالب باشد.
چیزی که بیشتر از همه برای من خوشایند بود، دیدن شور و اشتیاق مردم برای یادگرفتن و دانستن بیشتر بود...

به مناسبت دویستمین سالروز تولد داروین بزرگ (تصاویر)
























۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

زمین وانسان


فقط تصور كنيد كه بتوانيم سن زمين را، كه غير قابل تصور است، فشرده كنيم و هر صد ميليون سال آن را يك سال در نظر بگيريم!

در اينصورت كره زمين مانند فردی 46 ساله خواهد بود! که هيچ اطلاعي در مورد هفت سال اول اين فرد وجود ندارد و در باره‌ي سال‌هاي مياني زندگي او نيز اطلاعات كم و بيش پراكنده‌اي داريم!

اما اين را مي‌دانيم كه در سن 42 سالگي، گياهان و جنگل‌ها پديدار شده و شروع به رشد و نمو كرده‌اند.

اثري از دايناسورها و خزندگان عظيم الجثه تا همين يكسال پيش نبود! يعني زمين آن‌ها را در سن 45 سالگي به چشم خود ديد و تقريبا 8 ماه پيش پستانداران را به دنيا آورد.

و آخر هفته گذشته دوران يخ سراسر زمين را فرا گرفت.

انسان جديد فقط حدود 4 ساعت روي زمين بوده و طي همين يك ساعت گذشته كشاورزي را كشف كرده است!

بيش از يك دقيقه از عمر انقلاب صنعتي نمي‌گذرد و حال ببينيد انسان در اين يك دقيقه چه بلائي بر سر اين بيچاره‌ي 46 ساله آورده است
او طي 40 ثانيه بيولوژيكي، از اين بهشت يك آشغالداني كامل ساخته است

او خودش را به نسبت‌هاي سرسام‌آوري زياد كرده، و نسل 500 خانواده از جانداران را منقرض كرده است

سوخت‌هاي اين سياره را مال خود كرده و همه را به يغما برده است
و الان مثل كودكي معصوم و بي تقصير! ايستاده و به اين حمله‌ي برق آسا نگاه مي‌كند

۱۳۸۷ دی ۲۲, یکشنبه

آلبرت ايشتين :

آلبرت ايشتين : تخيل مهمتر از دانش است!

متشکرم! (داستانی كوتاه از آنتوان چخوف)


همين چند روز پيش، «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هايم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسويه حساب كنم .

به او گفتم:بنشينيد«يوليا واسيلي ‌‌‌‌‌اِونا»! مي‌‌‌‌دانم كه دست و بالتان خالي است امّا رودربايستي داريد و آن را به زبان نمي‌‌‌آوريد. ببينيد، ما توافق كرديم كه ماهي سي‌‌‌روبل به شما بدهم اين طور نيست؟

- چهل روبل .

- نه من يادداشت كرده‌‌‌‌ام، من هميشه به پرستار بچه‌‌هايم سي روبل مي‌‌‌دهم. حالا به من توجه كنيد.

شما دو ماه براي من كار كرديد.

- دو ماه و پنج روز

- دقيقاً دو ماه، من يادداشت كرده‌‌‌ام. كه مي‌‌شود شصت روبل. البته بايد نُه تا يكشنبه از آن كسر كرد. همان طور كه مي‌‌‌‌‌دانيد يكشنبه‌‌‌ها مواظب «كوليا» نبوديد و براي قدم زدن بيرون مي‌‌رفتيد.

سه تعطيلي . . . «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چين‌‌هاي لباسش بازي مي‌‌‌كرد ولي صدايش درنمي‌‌‌آمد.

- سه تعطيلي، پس ما دوازده روبل را مي‌‌‌گذاريم كنار. «كوليا» چهار روز مريض بود آن روزها از او مراقبت نكرديد و فقط مواظب «وانيا» بوديد فقط «وانيا» و ديگر اين كه سه روز هم شما دندان درد داشتيد و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشيد.

دوازده و هفت مي‌‌شود نوزده. تفريق كنيد. آن مرخصي‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و يك‌ ‌روبل، درسته؟

چشم چپ «يوليا واسيلي ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشك شده بود. چانه‌‌‌اش مي‌‌لرزيد. شروع كرد به سرفه كردن‌‌‌‌هاي عصبي. دماغش را پاك كرد و چيزي نگفت.

- و بعد، نزديك سال نو شما يك فنجان و نعلبكي شكستيد. دو روبل كسر كنيد .

فنجان قديمي‌‌‌تر از اين حرف‌‌‌ها بود، ارثيه بود، امّا كاري به اين موضوع نداريم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسيدگي كنيم.

موارد ديگر: بخاطر بي‌‌‌‌مبالاتي شما «كوليا » از يك درخت بالا رفت و كتش را پاره كرد. 10 تا كسر كنيد. همچنين بي‌‌‌‌توجهيتان

باعث شد كه كلفت خانه با كفش‌‌‌هاي «وانيا » فرار كند شما مي‌‌بايست چشم‌‌هايتان را خوب باز مي‌‌‌‌كرديد. براي اين كار مواجب خوبي مي‌‌‌گيريد.

پس پنج تا ديگر كم مي‌‌كنيم.

در دهم ژانويه 10 روبل از من گرفتيد...

« يوليا واسيلي ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواكنان گفت: من نگرفتم.

- امّا من يادداشت كرده‌‌‌ام .

- خيلي خوب شما، شايد …

- از چهل ويك بيست و هفت تا برداريم، چهارده تا باقي مي‌‌‌ماند.

چشم‌‌‌هايش پر از اشك شده بود و بيني ظريف و زيبايش از عرق مي‌‌‌درخشيد. طفلك بيچاره !

- من فقط مقدار كمي گرفتم .

در حالي كه صدايش مي‌‌‌لرزيد ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بيشتر.

- ديدي حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به كنار، مي‌‌‌كنه به عبارتي يازده تا، اين هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . يكي و يكي.

- يازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توي جيبش ريخت .

- به آهستگي گفت: متشكّرم!

- جا خوردم، در حالي كه سخت عصباني شده بودم شروع كردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

- پرسيدم: چرا گفتي متشكرم؟

- به خاطر پول.

- يعني تو متوجه نشدي دارم سرت كلاه مي‌‌گذارم؟ دارم پولت را مي‌‌‌خورم؟ تنها چيزي مي‌‌‌تواني بگويي اين است كه متشكّرم؟

- در جاهاي ديگر همين مقدار هم ندادند.

- آن‌‌ها به شما چيزي ندادند! خيلي خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه مي‌‌زدم، يك حقه‌‌‌ي كثيف حالا من به شما هشتاد روبل مي‌‌‌‌دهم. همشان اين جا توي پاكت براي شما مرتب چيده شده.

ممكن است كسي اين قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نكرديد؟ چرا صدايتان در نيامد؟

ممكن است كسي توي دنيا اين قدر ضعيف باشد؟

لبخند تلخي به من زد كه يعني بله، ممكن است.

بخاطر بازي بي‌‌رحمانه‌‌‌اي كه با او كردم عذر خواستم و هشتاد روبلي را كه برايش خيلي غيرمنتظره بود پرداختم.

براي بار دوّم چند مرتبه مثل هميشه با ترس، گفت: متشكرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فكر كردم:

در چنين دنيايي چقدر راحت مي‌‌شود زورگو بود....

۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

سیاره ما!


این عکسی است که فضاپیمای وویجر از زمین گرفته است. عکسی که زمین را در فضای بیکران نشان می دهد. کارل ساگان فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:

دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود.

زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم