۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

بریده ای از شعر آرش

آري آري زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پا برجاست
گر بيفروزيش رقص شعله اش در هر کران پيداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
زندگي را شعله بايد برفروزنده
شعله ها را هيمه سوزنده
جنگلي هستي تو اي انسان
جنگل اي روييده آزاده
بي دريغ افکنده روي کوهها دامن آشيان ها
بر سر انگشتان تو جاويد چشمه ها
در سايبان هاي تو جوشنده آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش اي جنگل انسان...
زندگاني شعله مي خواهد
شعله ها را هيمه بايد روشني افروز

هیچ نظری موجود نیست: